ترس از مجرد ماندن!
بطور روزانه با مراجعه کنندگان جوان،يعني دخترها و پسرهايي روبرو ميشوم که مجردند و به ظاهر زندگي آرام و خوبي دارند اما به شدت نااميدند و از زندگي مجردي خود ميترسند و نگران آينده هستند. از طرفي با خانمها و آقايان زيادي مواجه ميشوم که متاهل اند و به دنبال هر دستاويزي ميگردند تا خود را از زندگي زناشويي سخت و طاقت فرساي خود رها کنند. از خود ميپرسم حق با کدام دسته است؟ و هميشه بهيک پاسخ ميرسم. حق با هر دو گروه است. اما چرا؟ چون براي برخي از افراد، مجرد بودن به شدت مخرب و حتي افسرده کننده است و براي برخي ديگر متاهل بودن و البته براي هر دو گروه، افتادن در دام ازدواجهاي ناهماهنگ که بطور روزانه آنها را در معرض تخريب و حتي اختلالات جسميو رواني قرار ميدهد.
مجرد بودن براي چه کساني بهتر است؟
گرچه مجرد ماندن، براي بيشتر افراد ، چندان مناسب نيست اما برخي افراد، به دليل داشتن برخي ويژگيها و اختلالات بهتر است تا قبل از اين که درمان شوند مجرد بمانند. براي مثال برخي افراد هستند که به خاطر نوع شخصيت خود (که روانشناسان به آنها شخصيت اسکيزوئيدى مىگويند)، طورى در ازدواج ظاهر مىشوند که به خود و ديگران آسيبهاي جدي وارد ميآورند. البته به دليل آسيبهاى جدى دوران کودکى اين افراد، نمىخواهم آنها را به خاطر اين ويژگىهايشان مقصر بدانم، اما به هر حال مىتوان گفت که مجرد ماندنشان سود و منفعت بيشتري دارد.
غير از اين دسته، گروههاى ديگرى هم هستند که به دلايل مختلف ازدواج کردن به صلاحشان نيست. چون قرار گرفتن در روابط نزديک و صميمى باعث مىشود نه تنها به همسر و فرزند، که حتى بيشتر به خودشان آسيب بزنند و گاهى هم پختگى لازم، آمادگى يا رشد کافى براى ورود به تجربه ازدواج را ندارند. اين افراد، يا همانهايى هستند که به زعم روانشناسان و محققان، از رابطه صميمانه فرارىاند و ميترسند صميميت و نزديکى با کسى داشته باشند و يا وقتى در داخل رابطهاى قرار مىگيرند انگيزههاى ناخودآگاه، آنها را به سمت آسيب زدن به خود، يا طرف مقابل سوق مىدهد. حتماً اصطلاحات ساديسم و مازوخيسم را شنيدهايد که به معناى ديگر آزار يا خودآزارند. البته من در اينجا، به دنبال توضيح و تشريح معناى واژه هاى روانشناختى نيستم، اما ميخواهم اشاره اى به اختلالهايى داشته باشم که حداقل در تجرد و تنهايى تخريب کمترى را متوجه خود و اطرافيان دارند و ماهيت آنها به گونه اى است که آسيبهاى جدى به ديگران و خصوصاً به نزديکان فرد وارد مى آورند.
براى مثال افرادى که ديگران و خصوصاً همسر خود را به شدت کتک مىزنند يا انواع خشونتهاى جسمانى – روانى را در مورد آنها اعمال مىکنند، همچنين کسانى که فرزندان خود را بدون احساس گناه يا ناراحتى، با شدت زياد جلوى چشم ديگران يا در خفا به باد کتک و ضرب و شتم يا تحقير شديد مىگيرند از اين دسته اند. حتى افرادى که به ظاهر آرام و مهربانند اما همسر و فرزندان و نزديکان آنها هرگز در آنها نشانهاى از محبت حقيقى، همدلى يا دلسوزى نمىبينند يا کسانى که ناخوآگاه تا جايى که مىتوانند خود را از نظر عاطفى از فرزند و همسر دور نگه مى دارند و اصلا حاضر نيستند با آنها و با مسائل، مشکلات و حتى شادى هاى آنها قاطى شوند، و تعامل و تبادل احساسى عاطفى و کلامى داشته باشند از اين دسته اند، و بالاخره کسانى که وقتى جر و بحث، مشاجره، مشکل يا بحرانى پيش مى آيد به شدت به خود آسيب مىزنند، مثلاً خود را مى زنند، با تيغ يا چاقو زخمى مىکنند، دست، پا يا انگشتان خود را مى شکنند و حتى دست به خودکشى، خودسوزى و نظاير اينها مى زنند در زمره افرادى هستند که درگير اختلالات روانى نظير ساديسم، اختلالات اسکيزوئيدى، مازوخيسم و نظاير اينهايند و برقرارى روابط نزديک، براى خود آنها يا اطرافيانشان، مضر و حتى خطرناک است.
تحقيقات و بررسى ها نشان مىدهد غير از دسته هايى که ذکر شد افراد معمولى تر هم که در برقرارى رابطه و مهمتر از آن، در همذاتپندارى (يعنى خود را به جاى طرف مقابل گذاشتن و مثل او فکر کردن) با طرف مقابل، ضعف جدى دارند يا کاملاً ناتوانند، بهتر است با احتياط بيشترى به سراغ ازدواج بروند، چون برقرارى و سياليت ارتباط و توانايى همذات پندارى و همذاتگرى و خود را به جاى ديگران گذاشتن و از نگاه آنها دنيا را ديدن، از ملزومات اوليه ازدواج است و اگر طرفين قادر به ايجاد و برقرارى چنين رابطه عميق و همدلانهاى نباشند حتى اگر زير يک سقف هم باشند و از زوايايى (مانند زاويه جنسى، يا تعاملات مالى يا…) ارتباط برقرار کنند، اما در واقع مجردند و بودن آنها در کنار هم و زندگى با همديگر، محصولى (معنوى) ندارد.
از بيماران حاد و جدى تر جسمى و روانى هم نمى گويم چون تکليفشان معلوم است و بسيار بسيار بعيد به نظر مىرسد که بتوانند وارد روابط موفق زناشويى شوند.
متاسفانه افراد زيادي وجود دارند که به دليل ترس و هراس از تجرد، رابطهاي رقتانگيز و حتي آميخته با سوءرفتار و سوءاستفاده را ادامه ميدهند و به طرف مقابل انواع باجها را ميدهند تا با آنها بماند ! بديهي است که چنين ماندني نميتواند از سر شوق و محبت باشد و به تدريج رابطه يک طرفه شده و مبدل به معامله اي ميشود که باعث سقوطيکي از طرفينيا هر دو آنها خواهد شد.
متأسفانه عواملي مانند ترس از مشکلات مالي، نداشتن اعتماد به نفس در پيداکردن همسر ، شرمندگي از دربهدري و از دستدادن پايگاه اجتماعي است که باعث ميشود فرديک عمر به رابطهاي ناخوشايند و حتي خطرناک تن بدهد. بنابراين اگر شما هم جزو اين دسته از افراد هستيد لااقل قبل از آن که وارد ارتباط شويد از خود بپرسيد چرا ميخواهم به تجرد خود پايان بدهم؟ چرا از مجرد بودن ميترسم؟ چرا ميخواهم به هر نحوي شده، هر خواري و خفتي را تحمل کنم اما مجرد نمانم؟
برخي از دلايلي که افراد براي ترس خود از تجرد بيان ميکنند به شرح زير هستند :
ترس از اين که خانواده يا اجتماع مرا طرد کنند.
ترس از تنهايي و تنها ماندن تا پايان عمر
ترس از اين که آبرويم نزد همسن و سالهايم برود.
ترس از اداره کردن مالي زندگي
ترس از اين که اطرافيان برچسبهايي بر من بزنند.
ترس از اين که مزاحم ازدواج خواهريا برادرهاي بعديام باشم.
ترس از کم شدن معاشرتها
عدم تحمل کم پولي
فشار خانوادهها و اطرافيان
بالاتر رفتن سن و سال
محروميت از برخي امکانات اجتماعي مانند وامها و…
…
همانطور که ملاحظه ميکنيد بسياري از ترسهاي مرتبط با تجرد، در اثر شرطي شدگي و برخي هنجارهاي تحميلي هستند، و ترسهاي واقعي محسوب نميشوند و در نتيجه نميتوانند دلايل واقعي براي ازدواج تلقي شوند . دلايل واقعي براي ازدواج عبارتند از نياز ريشه دار ( نه مقطعي و گذرا) به همدلي و محبت. نيازهاي جنسي خودانگيخته ( نه با تحريک محرکهاي محيطي)، نياز ماندگار به داشتن جفت و زندگي مشترک ( نه براي چشم و هم چشمي) و نيز پيدا کردن کسي است که ميتواند همسر مناسب و هماهنگي براي ما باشد. بديهي است که اگر تنها از روي ترس و اضطراب تن به ازدواج بدهيم، هميشه مانند برده طرف مقابل خواهيم ماند. چون طرف مقابل به راحتي در مييابد که ما حاضريم تن به هر ذلتي بدهيم اما مجرد نشويم يا مجرد نمانيم. او به راحتي متوجه ميشود که انتخاب ما انتخابي آزادانه نيست. بلکه انتخابي است از سر ترس، کمبود اعتماد به نفس و کمبود خود کفايي. بنابراين آگاهانهيا ناخودآگاه، به نسبتهاي مختلف ما را مورد بهرهکشي و آزارهاي ناشي از آن قرار ميدهد.
برخي نکات مهم براي مجردها
از برقرارکردن روابط ناموفق و نافرجام اجتناب کنيد و مراقب گزينههاي نامناسبي که به شما پيشنهاد ميشود يا شما به ديگران پيشنهاد ميکنيد، باشيد. در اين ميان (گزينهها) افرادي ميتوانند اهل بدرفتاري باشنديا جزو کساني باشند که نميتواننديا نميخواهند دنبال تعهد واقعي باشند. خود را فريب ندهيد.
از آمادگي احساسي و هيجاني خود مطمئن شويد. اگر از قبل روابطي داشتهايد که هنوز با آنها مشغله ذهني داريد، پس هنوز براييک رابطه ماندگار آماده نيستيد. همچنين بدانيد در هر مقطعي از زندگييک نفر هست که به شما علاقهمند شود و به شما نياز بيشتري داشته باشد تا شما به او. نبايد فقط صرف نياز طرف مقابل «درگير» رابطه با وي شويد.
بر معيارها و ارزشهاي اصلي خود تمرکز کنيد. به صفات، خصوصيات و رفتارهايي که طرف مقابلتان حتما بايد داشته باشد فکر کنيد. شايد صداقت، وفاداري، قابل اعتماد بودن، دلسوزي و شوخطبعي براي شما ارزشمند باشد.
ببينيد آيا واقعا به يک رابطه جديد نياز داريد و رابطه جديدي را ميخواهيد و از خود بپرسيد اگر الان رابطه دلخواه خود را داشتم، اوضاع چه فرقي ميکرد؟ سپس به واکنشتان در برابر اين سوال فکر کنيد.
هنگام مجردي هرگز اين باور دردآور را که «راه حلي نداريد» دنبال نکنيد. وقتي به اين باور غلط پناه ميبريد نه تنها اوضاع بهتر نخواهد شد، بلکه رنج زيادي را به خود تحميل ميکنيد، بخش بالغ وجود شما ميگويد شما بدون وجود ديگري نيز زنده خواهيد ماند و به زندگي ادامه خواهيد داد و اگر باورهاي غلط خود را درباره تجرد کنار بگذاريد؛ حتي خوشحالتر، قويتر و کامرواتر نيز خواهيد شد!
با همه ي اين توضيحات اميدوارم اين تصور پيش نيايد که بايد فرصتهاى رشد و تعالى را که توسط ازدواج فراهم مى شود ناديده بگيريم. چون ازدواج هماهنگ و خوب، فرصتي است براي فرا رفتن از خود و کنار گذاشتن منيت و تمرين مؤثرى براى رشد روحي به حساب ميآيد و تاثيرات مثبت جسماني، رواني و حتي روحي به دنبال دارد. اما ازدواجهـــاي ناهماهنگ، و ازدواجهايي که ازروي ترس انجام ميشود، متاسفانه، جز تخريب طرفين و افتادن در وادي طلاق نتيجه اي نخواهد داشت.
منبع:زيبــاشــو دات کام/بيتوته
ترس از مجرد ماندن
![](http://up.salonaghd.ir/view/1505493/mataleb.jpg)